آموزش موسيقی؛ پرورش شخصيت در کارگروهی:
اشاره : جهانشاه صارمی سال 1335 در تهران متولد شد . تحصيلا ت خود را در رشته مهندسی مکانيک به پايان رساند . موسيقی را در رشته تار ابتدا نزد « رضا وهدانی » آغاز کرد ، سپس از محضر « محمدرضا لطفی » بهره جست . او کار آموزش خود را نزد « ارشد تهماسبی » تداوم بخشيد واز سال 1367 پس از عزيمت « حسين عليزاده » به ايران نزد وی به صورت مداوم به تکميل آموزش در رشته تار ونيز آموزش سه تار پرداخت ونيز اولين تجربه کار گروهی را در ارکستر مضرابی به سرپرستی « حسين دهلوی » کسب کرد .
صارمی آموزش موسيقی ، مخصوصا" برای کودکان ونوجوانان را ، سرلوحه کار خود قرار داده است . از فعايت های اودر زمينه های ياد شده می توان به ايجاد مرکز آموزشی نهفت ، انتشار کتاب ضربی های استاد علی اکبرخان شهنازی ، همکاری در بازنگری آثار حسين عليزاده ، ده قطعه برای ( 3،2،1) برای انتشار مجدد ، اقدام به انتشار جزوه همساز ، اولين نشريه تخصصی تار وسه تار ( با همکاری علی صمد پور ) همکاری در کتاب های جواب آواز ( ارشد تهماسبی ) ، دستور مقدماتی تار (فرامرز پايور ) اشاره کرد . او به دنبال تجربيات خود در زمينه آموزش های کلا سيک موسيقی ايرانی برای کودکان ونوجوانان ، گروه موسيقی نهفت ، متشکل از هنرجويان نوجوان را با قابليت های ارائه آثار کلا سيک موسيقی ايران ، تشکيل داد .
ۀ کمی در مورد شيوه های تعليم وتربيت گروه نهفت صحبت کنيد . با علم به اينکه می دانيم که شما تجربياتتان را مکتوب نمی کنيد واگر هم کرده باشيد ، منظم نيست . يا اگر هم منظم اين کاررا کرده باشيد ، توفيق چاپ شان به همين راحتی ميسر نيست . برای همين می خواهيم که به طور شفاهی از تجربيات شما استفاده کنيم تا بتوانيم به ديد خوانندگان فصلنامه مقام برسانيم . برای همين اولين سوال من اين است که ، چطور انگيزه تاسيس اين گروه به فکرتان افتاد . با توجه به اين که کار شما اساسا" در موسيقی چيز ديگری است و تا آن جا که به ياد دارم در اين رسته نبود . اگر ممکن است توضيح دهيد که چگونه انگيزه اين کار بوجود آمد .
ۀۀ حدود 80 درصد هنرجويان کلا سم را هنرجويان محصل تشکيل می دهند . اساسا" من در کار آموزش موسيقی خيلی تمايل داشتم که با سنين نوجوان ويا حتی بيشتر بچه ها کار بکنم . اگرچه کارکردن با بچه ها خيلی سخت است . مخصوصا" وقتی که بخواهيم کار به صورت اساسی باشد ، بسيار مشکل می شود ، بسيار بايد دقت کرد وصبر وحوصله زياد به خرج داد . بچه ها در کنار تمام خصلت های بچه گانه شان ، تن به کار نمی دهند . بايد با روانشناسی خود هربچه رفتار کنيم تا کم کم بچه ها به موسيقی علا قمند بشوند ، که اين خود بحث جداگانه ای دارد . آدمهای بزرگسال وقتی که دنبال موسيقی می آيند ، هرکدام انگيزه ای خاص خود را دارند . خودشان تشخيص می دهند که هنر چيست ؟ موسيقی چيست ؟ ولی در مورد بچه ها اساسا" اين پدر ومادرها هستند که برايشان تصميم می گيرند که اينها موسيقی کار کنند . حالا من بايد در کلا س ترفند های مختلف به کار ببرم که بچه ها خودشان نسبت به موسيقی علاقمند شوند . پدر ومادرها در مورد درس هايشان خيلی کمک می کنند ، ولی در موردموسيقی هيچ کمکي نمی توانند بکنند ، در اين زمينه مسووليت بچه ها به عهده استادشان است . در زمانی که با بچه ها به صورت انفرادی کار می کردم نتيجه های خوبی را ديدم ، همين باعث شد که تصميم گرفتم يک کار جمعی به وجود بياورم . اين گروه تماما" هنرجويان رشته تار بودند ، وتماما" در دوره ابتدايی بودند .
همان طور که گفتم آدمهای بزرگسال خودشان موسيقی را انتخاب می کنند ، ولی برای بچه ها اين انتخاب می شود . برای همين خودم به شخصه خيلی وقتها خودم را به جای اين بچه ها می گذاشتم ومی گفتم که مثلا" ، اين پيش درآمدی که من زحمت کشيدم وياد گرفتم ، يعنی چه ؟ وبه چه دردی می خورد . برای همين هميشه در اين فکر بودم که به نوعی فايده اين کاری را که بچه ها دارند ياد می گيرند را برای خودشان مطرح بکنم ، وبدانند که در اجتماع چه پاسخی دارد . يعنی اين هنری را که دارند ياد می گيرند ، وقتی برای افراد ديگر برنامه اجرا کنند تا حدودی قضيه برايشان قابل لمس تر می شود ، وعينيت پيدا می کند وهمين باعث می شود که بچه ها انگيزه بيشتری پيدا کنند . برای همين بود که تصميم گرفتم « گروه نهفت » را بوجود بياورم .
اعضای گروه نهفت حدود 5-4 نفر بودند که همه شان تار می زدند . روزی که کار را با شاگردان شروع کردم همه شان از لحاظ کار انفرادی در مراحل بالنسبه پيشرفته ای بودند . البته بايد موضوعی را يادآوری کنم که در يک دوره استاد حسين عليزاده برای حدود 10نفر از هنرجويان خيلی قديمی خودشان - که از جمله خود من هم که در آن کلاس بودم - کلاس گروه نوازی گذاشتند . در اين دوره کلاس گروه نوازی من نکات خيلی مثبتی را درحين آموزش ها و کارهای کلاس ياد گرفتم . در اصل آن كلاس باعث تشکيل گروه نهفت شد . فهميدم که اگر اين کار گروهی را از اول با بچه ها انجام بدهيم ، چه اثرات مثبتی می تواند داشته باشد . اين بود که من در کلاس هنرجويانم شروع کردم تمرينات انفرادی را به صورت اساسی و بنيادی آموزش دادن . يعنی ، ابتدا تمرين های مضراب راست را با بچه ها کار کردم ، تا بچه ها بتوانند از لحاظ حسی همزمان بشوند ، و يک مضراب راست را اجرا کنند .
ۀ فقط يک مضراب راست ؟
ۀۀ بله ، فقط يک مضراب راست را کار می کرديم . روی سيم دواين کار را بارهاانجام می داديم . در اول کار برای همه شان مسخره بود . درست است که همه شان سن های کمی داشتند ، ولی مطالب پيشرفته ای را می زدند . بعد ، مانند شما سوال می کردند خوب چقدر اين مضراب راست را بزنيم . بعد از مدتی که اين کارراانجام دادند ، درآن موقع بود که خودشان به يک درک رسيدند ، که مضراب راست چگونه می تواند هم زمان باشد ، و چطور می شود که يک مضراب راست درجمع حس پيدا کند .
ۀ درواقع از کوچکترين عنصر سازنده موسيقی شروع کرديد . و اصلا آن مطلب مورد نظر از حيث محتوايی به اصطلاح مدنظر شما نبوده . بلکه ، برای اين بوده که افراد گروه دريک تمرين دائم منظم به يک ريتم درونی مشترکی دست پيدا کنند . دراين حال درک موزيکاليته را ازساده ترين و پيش پا افتاده ترين تکنيک ها شروع کنند ، نه اينکه از پيچيده ترين تکنيک ها .
ۀۀ بله ، دقيقا منظور همين بود . همانطور که قبلا هم گفتم از يک مضراب راست شروع کرديم . تا خودشان به يک درکی رسيدند . طی تمرينات متمادی که داشتيم مضراب راست تبديل به مضراب راست و چپ شد . بعد تک ريز و دراب . يعنی ، تمام مضراب های اساسی و بنيادی را شروع به کار کرديم . بعد ، جملات بسيار ساده ابتدايی را کار کرديم ، منتهی جملاتی که از نظر حسی بار بسيار زيادی داشتند .
ۀ يک نمونه مثال بزنيد .
ۀۀ مثلا ، در آواز بيات اصفهان يک جمله بسيار ساده را می گرفتيم ، که اين جمله يا از قطعه ای استفاده شده بود ، يا جمله ای بود که فی البداهه در همان جا به ذهنم رسيده بود و کار می کرديم . بعد از اينکه بچه ها اين جمله را کار می کردند با همان مضراب هايی که قبلا ياد گرفته بودند حالا دريک جمله مشترک ، به يک حس مشترک می رسيدند . البته هنرجويان اصلا به اين مساله آگاه نبودند . فقط ، مدام طی تمرينات طولانی داشت برايشان اتفاق می افتاد ، يک جمله ساده ، بعد دو جمله ، سه جمله و ... کم کم شروع کرديم مثلا از پيش درآمد بيات اصفهان استاد نی داود کار کردن ، پيش درآمدی را که قبلا همه شان کار کرده بودند ، وزده بودند ، ولی حالا به صورت گروهی کار می کردند . بعد از مدتی کار کردن ديدم که درتمرينات انفرادی اينها تا چه حد تغيير بوجود آمده ، و چقدر انگيزه پيدا کردند . تا آن زمان به هيچ وجه قرار کنسرت نبود . اين تجربه ای بود که خودم هم نمی دانستم که چه می شود ، وداشتم تجربه می کردم ، قبلا هم کس ديگری اين کار را نکرده بود تا من بتوانم از تجربيات آنها استفاده بکنم .
تقريبا درتمام اوقات هفته خود من کلاس داشتم و بچه ها هم درگير مدرسه بودند ، تنها وقت مشترکی را که براي تمرين می توانستيم بگذاريم ، جمعه ها بود . چيز مهمی که درنظرم بود ، وبعدها هم به عينه در بچه ها ديدم که بوجود آمده ، چيزی بود که از لحاظ شخصيتی در بچه ها بوجود آمد . با اين کار توانستند به راحتی به يک حس مشترک دست پيدا کنند . بعد از اين تمرينات هر قطعه ای را که کار می کرديم بلافاصله به همان حس مشترک وبه هم زبانی صدا ها می رسيدند و می فهميدند سکوت ها راچگونه حس بکنند ، واصلا يک جا همديگر را ببينند . درمواقعی که با هم کار می کردند اينها را دقيقا رعايت می کردند . برای من خيلی جالب بود که اينها با اين سن کم طی اين تمرينات خيلی زود به اين مسايل رسيدند . بعد ديگر قضيه مسائلی بود که از نظر شخصيتی و روانی روی بچه ها تاثير داشت . چون من فکر می کنم که يکی از مشکلات خيلی مهم ما درتمام زمينه ها از جمله درموسيقی اين است که خيلی راحت نمی توانيم در کنار همديگر قراربگيريم .
ۀ کاملا درست می گوئيد دربالاترين رسته های موسيقی يک چنين مساله ای وجود دارد .
ۀۀ فکر می کنم که اين قضيه درسالهای نوجوانی آموزش دادنی است . يعنی ، می شود به نوجوانی داد . چون وقتی اين مساله آموزش داده بشود ، آنوقت فرهنگ ما می شود .
ۀ به قول مرحوم روح الله خالقی متاسفانه درهيچ زمينه ای اجتماعی تربيت نشده ايم و با فرهنگی کاملا فردی تربيت شده ايم . اجتماعی تربيت شدن ما هم آنچنان ريشه خاصی در اين پنجاه ساله نداشته است . دراين پنجاه ساله کوشش ها بيشتر شدت داشته تا ژرفا . يعنی ، بيشتر درآن سيستم هنرستانهايی که بود بيشتر روی نظم تاکييد داشت تا اينکه شاگرد از پائين ترين مراتب موسيقی با ريزترين اجزاء سازنده موسيقی با نظم وانضباط خاص آشنا بشود . سيستم هنرستانی ما بيشتر شخصيت شاگرد را آرد می کرد به نفع نانی که بعدا بايد پخته بشود .
ۀۀ بله . اين تمرينات از لحاظ رشد شخصيتی برايشان بسيار مفيد بود . اين بچه ها کم کم ياد گرفتند که اصلا کار گروهی چه معنايی دارد و چگونه می تواند برای جمع باشد . افراد چگونه می توانند بخاطر کار گروهی منافع شخصيشان را درنظر نگيرند . بعد ازمدتی طوری شد که بچه ها بيشتر از کارکلاس انفرادی شان مشتاق به تمرينات کار گروهی بودند . و مدام از من می پرسيدند که آيا نمی شود درهفته دو جلسه کلاس تمرين گروهی داشته باشيم . حدود 9 ماه اين کار را با بچه ها انجام داديم . بعد چون از اول نمی دانستم که چه اتفاقی خواهد افتاد ، وخوشبختانه ديدم که نتيجه بسيار ، بسيار خوب بود ، با يکی از دوستان خوبم آقاي فرج پوری صحبت کردم وگفتم که من يک چنين کاری را انجام دادم ، وخواستم اگر هنرجويانی در اين رده سنی داشته باشند معرفی بکنند تا بتوانيم اين ها را با هم هماهنگ بکنيم ، کم کم بتوانيم يک گروهی را به وجود بياوريم . به همين صورت نوازنده تنبک به گروهمان اضافه شد . نوازنده کمانچه هم از کلاس آقاي فرج پوری وهم ازکلاس آقاي منتظری بودند . نوازنده تنبک اولين بار [ برای ]اولين کنسرتمان از کلاس آقاي محمد بنايی بود ، در کنسرتهای بعد از کلاس آقايان زرگری وطيبی بودند . البته هنرجويان کمانچه هم خوب به طبع فقط تجربه کارانفرادی داشتند ومجبور شدم که يک کلاس جداگانه ای برای نوازندگان کمانچه بگذارم . چون که کمانچه تا حدودی با تار وسه تار فرق دارد . تار وسه تار يک مقدار قضيه اش راحت تر است ، پرده ها مشخص تر است .
ۀ بله ، چون تار وسه تار اشتراک شخصيت دارند ولی شخصيت ساز آرشه ای طبعا" خيلی متفاوت است .
ۀۀ ازجهت انگشت گذاری ها هم ما خيلی مشکل داشتيم . حالا اگر دو کمانچه باشد کم يا زيادی اش را به عنوان يک هنرجو می توان تحمل کرد . ولی وقتی سه تا کمانچه بشود ديگر قضيه بسيار سرسام آور می شود .
ۀ اين سه تا کمانچه ممکن است با هم نخوانند ، ودر عين اينکه با هم نمی خوانند با آن دو تا تارها هم نخوانند وممکن است که اين فاصله بازهم بعد از تمرينات وقتی که پای اجرا به ميان می آيد به حسب حسشان باز هم تغيير پيدا کند .
ۀۀ بله ، ولی در کار تمريناتی که داشتيم مساله مهم يکی همين بود که ازلحاظ حسی به انگشت گذاری های مشترک برسند . يعنی اين تجربه را پيدا بکنند که صدا ها را بتوانند پيدا کنند ، چون شايد روی سن کوک کمی جابجا بشود ، ولی بايد صدا را پيدا بکنند . مساله مهم ديگر هم هماهنگی آرشه ها بود . برای من هميشه وقتی که به کنسرت های موسيقی می رفتيم تعجب آور بود که دو تا کمانچه يا اگر به ندرت سه تا کمانچه بود هيچ هماهنگی بين اين آرشه ها نبود .
ۀ بله ، چون حرکت آرشه ها به هيچ وجه هماهنگ نيست .
ۀۀ چون ازلحاظ صدا دهی بسيار موثر است . يعنی ، وقتی که آرشه راستی کشيده می شود اين هماهنگی در کل صدا دهی گروه می تواند موثر باشد . البته اين را هم من بايد بگويم که از همان روز اول تمريناتی که با اين بچه ها داشتيم ، تا به امروز که گروه گروهی است که در حد خودش بسيار پخته شده است ، از تمام مراحل مختلف تمرين من فيلم گرفتم . فيلم هايی ويدئويی به عنوان تجربه کار ، واين که اين گروه چه سيری را طی کرده است . وبه عنوان تجربياتی برای خود من که شايد حالا يادم نمانده باشد که در آن روزها دقيقا"با چه مشکلاتی برخورد داشتم . فيلم هايش تهيه شده ودر آرشيو کلاس هم موجود می باشد ، که هم برای استفاده خودمان وهم اين که اگر در آينده کسان ديگری بخواهند اين کار را انجام بدهند ، می توانم اين فيلم ها را در اختيارشان بگذارم ، وآنها نيز استفاده بکنند .
ۀ آيافقط اجرا ها را ضبط کرديد ، يا اينکه از تمرينات هم فيلم گرفتيد .
ۀۀ هم از اجراها، وهم از تمرينات فيلم گرفتيم .
ۀ تمرينات گروهی را ضبط کرديد يا از تمرينات توی کلا س هم فيلم گرفتيد .
ۀۀ تمريناتی را که در مقاطع مختلف در کلا س داشتيم ، با تاريخ نشان می دهد که در آن زمان به چه صورت بوده ، واين که در چند ماه بعد به چه صورت شده است .
ۀ فيلمبرداری از مراحل مختلف تمرينات گروه خيلی مساله مهمی است ، چون درموسيقی خيلی کم پيش می آيد که شخص يا يک گروهی به طور آگاهانه درمعرض سير تکاملی خودش قرار بگيرد . شما وقتی نقاشی می کنيد می توانيد اتودهايتان را نيز حفظ بکنيد و نگهداريد ، مشق هايی را که ازاول تا آخرکرديد ، و کاغذهايی را که سياه کرديد ، نگهداريد . سير خودتان را درآنها به رای العين ببينيد . ولی درزمينه موسيقی شايد بسيار ، اندک باشند کسانی که تجربيات خودشان را از اول ضبط کنند ، تا به مرحله ای که به تعالی می رسند . يک چنين کاری را کسی تا به حال انجام نداده ، من هم تا به حال اين ذهنيت را نديدم . حداقل اولين بار است . شما از اول با اين کار آگاهانه برخورد کرديد ، واين خيلی مهم است که آيا اعضای کلاس با همديگر تعادل تکنيکی دارند ، چون که اينها با هم کارراشروع کردند .
ۀۀ تعادل تکنيکيشان بسيار خوب است . من فکر می کنم که درکار گروهی تکنيک درمرحله دوم است . يک چيزهايی است که آدمها وقتی به آ ن می رسند ، آن عشق و علاقه ای که به کار دارند باعث می شود که با کار زياد ، خيلی سريع خودشان را برسانند . دراين تمرينات ويک کنسرتی که برگزار کرده بوديم ، درکار دوم خودمان يک هنرجوی نوازنده تار را وارد گروه کردم که تکنيکش بسيار پايين تراز ديگر بچه های گروه بود . ولی يکسری نکات مثبت داشت که با عث شد من اورا به گروه بياورم .
ۀ پس چطورتوانستيد اورا با گروه همخوان بکنيد .
ۀۀ وقتی که اين هنرجو وارد جمع گروه شد آنقدر انگيزه های زياد دراو به وجود آمد که می توانم بگويم که کار تمرينات انفراديش تقريبا پنج برابرشد . بدون اينکه حتی من گفته باشم . فقط به او گفته بودم که اگر می خواهی شروع کنی با يد بتوانی قطعات را مانند بقيه اجرا بکنی . همين با عث شد که در کار انفرادی وکار گروهيش بسيار تاثير مثبت بگذارد . بعد از اين بود که حدود يک سال و نيم که با کل گروه يعنی نوازندگان تار ، سه تار ، کمانچه وتنبک کار کردم ، احساس کردم الان ديگر بچه ها به مرحله ای رسيدند که نياز است کارشان عنوان بشود ، مطرح بشود .
ۀ اين از جهت آن برد اجتماعی ، و آن تاثيری که بچه ها بايد درآن سن از کارشان می ديدند بسيار مهم است . برای اينکه ببينند که درچه جايگاهی مطرح می شوند . چون از ديد بچه ها موسيقی دانان به دو جنبه تقسيم می شوند ــ لااقل وقتی که ما بچه بوديم اينطور بود ــ يک گروه موسيقی دان رسمی که درجاهای بالايی مانند رسانه ها بودند . و اينها انسانهايی دست نيافتنی بودند ، که دست امثال ما به آنها نمی رسيد ، به نظر ما آدمهای خاصی می آمدند که دريک رتبه ای نشسته بودند ، وصدايشان فقط به واسطه راديو و تلويزيون به گوش می رسيد . درمقابل اينها خيل انبوه نوازنده های به اصطلاح « فان » يا سرگرم کننده های محفلی بودند . که اينها با ارگ يا با تار درجايگاه های متفاوت نيازهای تفريحی مردم را برقرار می کردند . هيچوقت يک جايگاه متعادل ، متين و قابل دسترسی در موسيقی برای ما شناخته نشده بود ، که فرضا هنرجويی که موسيقی سالمی را پنج سال کار بکند جايگاهش کجاست .
ۀۀ بله . البته کار بچه ها هنوز خيلی اشکال داشت ، ولی در عين حال وحدت يافته بود . ومساله مهم ديگر اين بود که نکته ای در کار اين بچه ها بود ، که تشخيص دادم حالا لازم است که کارشان را به نوعی عنوان بکنند . اين عنوان کردن وپالسی که از طرف مردمی که می آمدند تا کار اين بچه ها را ببينند، وتشويق آنها باعث می شد که بتوانند پيشرفت های خيلی بهتری انجام بدهند . وگرنه ما اگر همان کار را ادامه می داديم باز پيشرفت می کردند ، ولی نه ديگر به آن شکلی که دلم می خواست ، چون بايد يک پيشرفت سريعتری در اينها به وجود می آمد ، وبرای همين لا زم بود که اينها روی سن بروند ، وشروع کنند به تجربه کردن .
ۀ در عين حال در همين سن وسال تجربه سن از همين حالا برايشان دائمی می شد ، ودر سن بيست سال به بالا وقتی به تکنيک پخته ای برسند برايشان اجرای سن به همان راحتی ، اجرا ی خلوت خواهد بود . يعنی ، راهی را که بسياری از موسيقی دانان حرفه ای ما هم در رفتنش اشکال دارند ، اينها به خودی خود از حالا پيموده اند .
ۀۀ مساله هم اين بود که بچه ها روی سن بروند ، وتجربه سن را با همان اشکالا ت که دارند کم کم لمس بکنند ، اينکه ياد بگيرند روی سن بروند اصلا" کل داستان تا چه حد می تواند عوض بشود ، وقتی که من نشستم شش ماه يک کاری را تمرين کردم ، وحالا روی سن می روم چند درصد کار افت خواهد کرد . اين هنرجو کم کم ياد می گيرد که اشکالا تش را چگونه برطرف بکند . چه جوری روی سن آرامش داشته باشد . چقدر به تماشاچی توجه داشته باشد . چه جوری می تواند روی ساز خودش تمرکز داشته باشد . اين ها همه چيز های مهمی است که يک هنرجوی موسيقی بايد ياد بگيرد . هرچقدر هم که من برايشان توضيح بدهم به درد نمی خورد . اين بچه بايد روی سن برود ، واگر به قول خودشان خراب کردنی در کار است ، يا نتی اشتباه زده می شود بايد اينها اتفاق بيفتد . بعدا" با اين ها صحبت بشود که علت اشکالا تی که به وجود آمد چه بود . وبرای رفع اشکالا ت چه بايد کرد . يک سری تجربيات هم در درون خودش به دست می آورد وخودش هم حل خواهد کرد . خوشبختانه نتيجه کار هم بسيار مثبت بود .
در آن کنسرت من از استاد فرامرز پايور ، استاد دهلوی واساتيد ديگر تقاضا کردم که تشريف بياورند . بعد از اجرا استاد پايور پيش من آمدند و تقريبا" فقط چند جمله ای به من گفتند که يک دنيا به من نيرو داد . چون می دانم که ايشان هيچ تعارفی در اين جور مسايل با کسی ندارند . ايشان از من خواستند که حتما" اين کار را ادامه بده وحتما" نتايج خيلی بهتری را خواهی ديد . استاد دهلوی همان شب بعد از اجرا با من تلفنی صحبت کردند وبسيار من را مورد تشويق قرار دادند وبسيار مصر بودند که من اين کار را با نيروی هر چه بيشتر ادامه بدهم . اولين کنسرت ما 4شب بود ، در اين 4 شب عده بسيار زيادی آمدند ، وحتی يک سری شان اصلا" فکر نمی کردند که بچه هايی در اين سن وسال بتوانند کنسرت بدهند .
ۀ 4 شب کنسرت برای خود بچه ها وروی سن رفتن خيلی خسته کننده است .
ۀۀ ولی نيروی بچه ها جوری بود که اگر من می گفتم که 5 شب ديگر هم کنسرت بدهيد با آن انرژی وعلا قه ای كه آنها داشتند باز هم می توانستند چند شب ديگر ادامه بدهند . بسيار علا قه مند شده بودند که اين کار همين طور ادامه پيدا بکند . نکته بسيار مثبتی که هميشه در نظرم بود ودر اين قضيه هم اتفاق افتاد اين بود که اين بچه ها در اين سن وسال کم کم توانستند از شب دوم به بعد مخاطبان خودشان را پيدا بکنند . بچه های زيادی بودند که خودشان بليط گرفته بودند ، وبه ديدن کنسرت آمده بودند . پدر ومادر های زيادی بودند که بعد از ديدن اين برنامه مايل شدند که بچه هايشان را بگذارند تا کمانچه ياد بگيرند . چون مشکل اصلی ما اين است که پدر ها ومادر ها نديده اند که بچه ای بتواند به اين شکل کمانچه بزند ، ويا اصلا" صدای کمانچه را نشنيده اند .
ۀ معمولا" تصوير اين ساز بايک سری تصاوير مستهجن که در فيلم دهه 50 - 40 است ، يا بچه ای که ساز می زند اصلا " با چه کسانی معاشر می شود ودر چه طبقه ای ساز می زند .
ۀۀ يا اصلا وقتی که ساز بزند جايگاهش کجاست . چون برايش اين جايگاه خيلی مهم است . حتی برای خود بچه ها . بچه ها وقتی ديدند که اين تلاش که دارند می کنند ، وقتی که کلاس می روند وساز می زنند . زمانی که می بينند اينجوری مورد تشويق مردم قرار می گيرند ، کم کم لمس می کنند که جايگاه خودشان کجاست . آن زمانی که خودم می خواستم تار زدن را شروع بکنم ، هيچ کس نبود که من را تشويق بکند . همه به من می گفتند که تار خوب نيست ، تار مال پيرمردها است . يا اينکه همراه با مجالس فلان است . تقصيری هم نداشتند چون بااين ذهنيت بود . ولی امروز ديگر وضعيت خيلی فرق کرده پدرها ومادرها بيايند وببينند بچه ها يی که دارند ساز می زنند چه جايگاهی دارند . با چه شخصيتی دارند روی سن می آيند . اينها هم برای خانواده ها ، هم برای مردمی که آمده بودند مرا ببينند ، وهم برای خود بچه ها بسيار موثر بود .
ۀ چطور شد که شما درگروهتان نوازنده سنتور و نی نداشتيد ؟
ۀۀ علت خاصی نداشت . چون از اولين گروهی که شروع کرديم به خاطر مشکلاتی که برای اجرا داشتيم ، و اينکه ما می خواستيم که جنبه های آموزشی برای بچه ها مهم باشد ، برای همين از همان اول گروه را خيلی بزرگ درنظر نگرفتيم . اول فقط تار بود ، بعد کمانچه را اضافه کرديم . و می خواستيم جلو برويم و ببينيم که تجربه مان چه جوری می شود . درمورد سنتور هم يک مقدار از لحاظ کوکش ما مساله داشتيم .
ۀ هنرجويی که دراين سن وسال باشد نمی تواند خوب سنتوربزند .
ۀۀ بله ، يک مقدارمشکل داشتيم . درمورد نی هم مشکل اين بود که هنرجويش را پيدا نکرديم .
ۀ يک چيزی برای من خيلی جالب بود و آن اينکه درارکستر « عود » داشتيد . هنرجويتان هم خيلی کم سن وسال بود .
ۀۀ ما کاراول را با همان ترکيب ادامه داديم وکم کم درکارهای بعدی سازهای ديگر را هم اضافه کرديم . درآخرين کنسرتمان که بزرگداشت استاد بهاری و تجليل از استاد فرامرز پايور بود من ازساز عود استفاده کردم . نوازنده عود از شاگردان استاد نريمان هست . فضای گروه را هم خيلی تحت تاثير قرار داده بود . اميدوارم که درکارهای بعدی از سازهای سنتورونی هم استفاده بکنم . چون ما دو تا مشکل داريم يکی اينکه ، تکنيک نوازنده ای که به هر حال با تکنيک گروه نزديک با شد و دوم اينکه ، يک مقدار ازلحاظ شخصيتی است . چون بچه هايی که در اين گروه کار کردند با يک متدی بالا آمدند واز لحاظ با فت فکری شان طوری هستند که وارد کردن يک هنرجوی ديگر بايد خيلی با احتياط صورت بگيرد .
ۀ اگر الان يک هنرجو از لحاظ سنی دررده اينها باشد ، ولی بخواهد موسيقی را از صفر شروع بکند ، آيا می تواند به اين گروه وارد شود .
ۀۀ نه . اين بچه ها که من با آنها کار کردم تقريبا ديگر دررده سنی جوان قرار می گيرند . حدود معدل سن شان بين 17ــ16 سال است . برای همين باز تصميم دارم که باز با گروه ديگری از پايين ــ البته مقدماتش را هم آماده کردم ــ شروع کنم . نوازنده تاررادارم ، وبا يکی دونفر از اساتيد هم صحبت کردم . هنوز نتوانستم نوازنده کمانچه درآن رده سنی که مورد نظر من باشد پيدا کنم . ولی حتما بالاخره موفق می شويم . اين است که اگر کسی از صفر بخواهد شروع بکند ، من درآن جايگاه قرارش می دهم .
ۀ يعنی ، منظور تنها اين است که می خواهيد گروه نهفت دو را راه بيندازيد .
ۀۀ شايد ، نه که هميشه اين برنامه تحت عنوان نهفت باشد . حالا اول برنامه هايمان می تواند به صورت تکنوازی باشد . گروه نوازی باشد . درچند بخش باشد ، نهفت خيلی نوجوان ، نهفت جوان و... و می تواند درگروه های سنی مختلف باشد .
ۀ انعکاس کارشما دررسانه ها چگونه بوده .
ۀۀ تقريبا درتمام مطبوعات با اين قضيه بسيار خوب برخورد کردند و تقريبا تمامشان اعتقاد داشتند که يک چنين کاری تا حالا صورت نگرفته است ، بچه هايی دراين رده سنی که بتوانند به اين خوبی کار کنند . درخيلی جاها که ما با بچه ها برنامه داشتيم همه نه تنها از خوب ساز زدن اين ها راضی بودند ، بلکه از حس کار گروهيشان ، و نظم وانضباط و شخصيت اين بچه ها تعريف می کردند که به نظر من اين بالاترين حس است . من مطمئنم که اگر اين بچه ها درآينده هرکدامشان ــ که حتما هم همينطور است ــ درگروه های حرفه ای تر که فعاليت کنند می توانند آن گروه را از لحاظ نظم وانضباطی که درکار پيدا کردند تحت تاثير قرار دهند ، و اصولی را که درموسيقی به آنها معتقد هستند . اين اعتقاد به ا صول هم آموزش دادنی است . يعنی ، بايد از ابتدا به بچه ها آموزش داد .
ۀ شما درکلاس صرفا با بچه ها موسيقی کار می کنيد . يا اينکه سعی می کنيد به يک نوعی به غير از ساز ابعاد ديگری از فرهنگ موسيقی را هم به اينها ترغيب کنيد ، خواندن ، مطالعه کردن و ...
ۀۀ دراصل برای من موسيقی هم مانند ساير هنرهاست . من اينجوری فکر می کنم که بچه هايی هم که کلاس نقاشی می روند حتما قرار نيست که همه آنها نقاش بشوند . بلکه بچه ای که کلاس نقاشی رفته باشد ديدگاه های بهتری در زندگی دارد. و اين مهمترين قضيه است .
ۀ هنروسيله ای برای تعالی زندگيشان است .
ۀۀ بله ، که اين مهم ترين قضيه است . بچه هايی که کلاس نقاشی می روند بايد به اين نقطه برسند ، که حالا اگر زمانی نقاش حرفه ای هم نشدند به هيچ وجه مهم نيست . از ميان اينها آنهايی که استعدادهای خاصی دارند می آيند ونقاشان حرفه ای می شوند و هنرمندان بنام آينده را بوجود می آورند . ولی چيزی که دربقيه اتفاق می افتد اينست که بايد به آن تعالی برسند . در کلاس موسيقی هم اين مهم ترين مساله است . يعنی ، بهترين ابزار رشد احساسات و عواطف بچه ها به وسيله موسيقی است . می توان به يقين از اين بچه ها انسانهای خوبی ساخت .
ۀ حتما همينطور است که می فرمائيد .
ۀۀ حالا از توی اين جمع عده ای هستند که قرار است استاد بشوند ، وعده ای هم قرار است که نوازنده حرفه ای بشوند و...